تشکک نقد

 

 

-         آگاهی کلمه کش داری ، به اندازه تمام خلقت این کلمه تاریخ به دنبال داره ، آگاهی از ....

اما زمانی که مرز آگاهی در مورد پدیده ای حس میشه یا فهمیده می شه انوقت هست که برای ابراز این آگاهی نقد می کنیم. در واقع نقد کردن برای باز شدن یک مسله است برای اینکه به یک موضوع  ابعاد گوناگونی داده شود ، دریچه های تاز های باز بشه و سعت و عمق  پدیده  زیاد بشه .

اما اینکه از کدوم بعد نگاه بشه و چرا این بعد را انتخاب کردیم  به عوامل و شرایط بسیاری مر بوط می شه ، یک عامل ممکنه ترس با شه ، ترس از اینکه  پدیده ای آنقدر عظیم و فراگیر باشه که ما از ترس دامن گیر نشدن سعی می کنیم آنرا نقد کنیم یک حالت فرافکنی کردن و صرفاً نقطه ضعفها رو تکرار کردن . هر چند در اینجا آگاهی، آگا هی عقیمی ، اما آگاهی یکطرفه است در این جا را بطه بین پدید ه و شخصی که پدیده را مورد کند و کاو قرار می ده  رابطه ناظر بودن است . شخص نگاهی پوزیتویستی  دارد . بقول معروف  بیرون از گود ایستا ده است....   

 

 

 ادامه دارد......

 

 

بدون عنوان

دلیلی برای گفتن این حرفها نیست...

نمیخواستم بنویسم .....

دیگه حتی نوشتن هم...

نوشتن مثل نفس کشیدن می مونه  مینویسم پس هستم ...

دارم تصمیم می گیرم که دیگه به هیچ سایت خبری سر نزنم به خودم میگم بی خبری خوش خبری شایداز بس این روزها خبر های ضد ونقیض و بی پایه و اساس و دروغ شنیدیم دیگه اون مسائلی که قبلن هم هفکرمی کردیم درسته یه تکونی خوردن وهاج و واج موندیم

-       یه روزی یه جادو گری بود که خیلی دوست داشت یه بچه داشته باشه که مال خودش باشه،خودش بزرگش کنه ،تو تنهایی هاش کنارش باشه .بعد اومد تو تصورش یه بچه ای رو بوجود اورد و اون رو بزرگ کرد همش سعی می کرد این بچه به چیزی نزدیک نشه خصوصن به اتیش که یه وقتی نفهمه که واقعن وجود نداره . این پدر مهربون جادوگر همیشه حواسش به این در دونه ش  بود. همه جا با هاش میرفت دوروبرش رو نگاه میکرد که نکنه این بچه متوجه بشه اینها همه خیال.... تا اینکه یه روزی که حواسش نبود این بچه به اتیش نزدیک شد و فهمید که واقعن وجود نداره ...وتوی همون اتیش دود شد رفت هوا.. جادو گر که خیلی دلش گر فته بود وتنها شده بود دیگه زندگی براش بدون بچه اش خیلی سخت بود بهونه  می گرفت نتونست این دوری رو تحمل کنه برای همین هم تصمیم گرفت تا بره خودش رو بسوزونه وقتی نزدیک آتیش شد وخواست خودش رو تو اتیش بندازه فهمید که خودش هم یه تصوری بوده توذهن یکی دیگه.....

این روزها روزهای خوبی باتمام تلخی هایی که داره همینه که خیلی اصولی که اصل نبودن شکسته شدن . خیلی آدمهاییکه یه خیال محض بودن ،اتیش گرفتن هر چند هوا نرفتن. مریم حرف خوبی میزد این که دل ودماغ نوشتن نداریم .اما اون روزی که هدی رفت و قران تلاوت کرد من هم همون حس مریم رو داشتم همینه که به دوستان قدیمی امیدوارتر شدم و اون روز بعد از مراسم تا نصف شب پیش خودم فکر می کردم که چراما این کارها رو زود تر شرع نکردیم ، حس زن بودن توام با آگاهی .مساله ای  که هر وقت بهش فکر میکنم چشمام خیس می شه. ازنفس نفس زدن زنهای دوره گرد داخل مترو تا خانم معلم های مهربون که زنانگی شون پای تخته سیاه کبود می شه ...

کی قراره ما حرف بزنیم .کی قراره .....

این روزها، روزها خوبی هرچند امیدوارم این روزهای خوب تکرار نشه